دلتنگی هایش
دلتنگی هایش را میان ِ نیزارهای ِ بی کسی جا گذاشت
وخوابهایِ پریشانش را ،میان چشمانش
چه جای دنجی ست خانه ی خاطراتش
که هر روز تاقچه هایش را با دستمالی پر از گلهای ِ خاطره از گرد می زداید
وایوان رویاهایش را آب میزند برای جارو هر روز
،مثل دیروز اقاقی ها را دعوت می کند
روی ایوان وبرایشان شعری از وصف باغ می خواند...
[ یکشنبه 92/9/10 ] [ 6:5 صبح ] [ شب های دلتنگی تو ]